دلنوشته

بسمه تعالی

امام جعفر صادق (ع) می فرمایند:

«اگر تلاش کنم حاجت برادر دینی خودم را بر آورده سازم، نزد من محبوب‌تر از این است که هزار بنده آزاد کنم و هزار اسب را با زین و لگام در راه خدا به جبهه جنگ روانه نمایم».
بحار الأنوار، ج‏۷۱، ص ۳۱۶

همشهریانِ گرامی ام؛
اکنون که با استعانت از درگاه الهی، صلاحیت این حقیر به تایید هیات اجرایی حوزه انتخابیه و هیات مرکزی نظارت بر انتخابات رسیده است، خلوص نیت قلبی خود را به قصد خدمت صادقانه به این مرز و بوم به ویژه اهالی حوزه انتخابیه شهادت داده و در این مسیر خطیر استدعای یاری و التماس دعا دارم.

همانطورکه در بیانیه زمان ثبت نام نیز به عرض رساندم، هدف ابتدا ایجاد بستر اتحاد بین اهالی منطقه از طریق وحدت و هم افزایی تخصصی داوطلبان محترم و قدرتمند ساختن تک کرسی مختص به این خطه در راستای تاثیرگذاری ویژه در قانون گذاری و نظارت بر اجرای قوانین کشوری بوده و در ادواری که فساد به عامل مهمی در کاهش پویایی اقتصادی و بالتبع وضعیت نامناسب معیشت مردم کشور و منطقه خودمان تبدیل شده است، قصد بر این است تا با بکارگیری علوم بومی شده روز دنیا، پتانسیل های رشد اعم از ظرفیت های اقتصادی و انسانی آزاد و از طریق نظارت جمعی و هوشمندانه در مسیر بهینه خود قرار گیرد.

لذا مجدداً و مجدانه خودم و سایر داوطلبین محترم نمایندگی مجلس حوزه انتخابیه ابهر، خرمدره، سلطانیه، هیدج و صائین قلعه را به یکپارچگی دعوت نموده و خواستار تجمیع منابع و افکار تخصصی در مسیر رشد همگانی می باشم.

باشد تا ان شاءالله با بکارگیری نیروی جوانی، تفکر انقلابی و ولایی، تخصص های محوری، تجارب مدیریتی و فناوری روز بتوانیم از شرمندگی مردم اصیل منطقه تا حد وسع برآییم.
تا خداوند متعال چه مقدر فرماید.

ارادتمندتان
حامد قهرمانیان

✍ داستان ورود به بهشت

photo_2017-05-05_16-10-25

سلام همشهری، قصه دارم … قصه ای که هم شادی دارد هم غصه… القصه…

شما هم شنیده اید؟
خیلی ها می آیند، خیلی ها می مانند، خیلی ها هم می روند …
امسال که خیلی ها عزم آمدن کرده اند… نمی دانم چرا رزم جامه بر تن به سوی بهشت می تازند؟!
انگار در قلب بهشت، روبه روی آن درختان بلند و هوای مطبوع، چند ساختمان دلبری می کند. ظاهراً از آنِ خواصند، یعنی باید خیلی خاص باشی تا راهت دهند که داخل شوی…
ساختمان شورای بهشت…
آری بهشت… هم شورا دارد و هم شهرداری… با شکوهند، زیبایند و بوی کباب هم به مشام می رسد گهگاهی… شنیده ام بچه های جنوب شهرمان هم داخلش شده اند گاهی…

بعضی ها آمده اند و آستین ها را بالا زده اند … بعضی برای راه انداختن کار خلق الله، حساب کتاب کردن دخل و خرج شهر بهشت، عقل روی عقل گذاشتن ها…
فکر کنم برای دودی که گاهی از جهنم می آید هم فکرهایی کردند… نمی دانم این فکرشان، بکر هم بود؟!… من که هنوز سرفه می کنم…
اقلیتی هم دیده بانی کردند … گویی ساختمان کناری شورا را دید می زدند … نمی دانم چه خبر است که همه آن را می پایند!!!
بعضی ها آمده اند اما با چه فشاری… گمان کنم با مترو آمده اند!!!
شنیده ام بعضی ها میوه ممنوعه چیده اند و نوش جان کرده اند…
خلاصه همه این بعضی ها عرق بر جبینشان است، حال از سر زحمت یا از خجالت… چه فرقی می کند مهم عرق جبین است دیگر… هان؟!

راستی فقط یک چیز را نمی دانم؛
چرا اواخر بهشت پزشکی قانونی است؟!
مگر بهشت جاویدان نیست؟!
فکر کنم این بهشت آن بهشت نیست که مادرم برایم گفته بود… چون اگر دقت کرده باشید انتهای بهشت ما دادسرا دارد آن هم از نوع تجدید نظر … نشنیده بودم خلاف کار هم دارد این بهشت… آنجا که نعمت فراوان است، خلاف دیگر چرا؟!

من حامدم یعنی ستایشگر… عزتم را خدا داده و نانم را پدر و مادری که همیشه آستین هایشان بالا بوده… نه برای چیدن میوه ممنوعه، بلکه برای جمع و جور کردن یک سفره نقلی با نان حلال…

منِ پایین شهری آمده ام ببینم می دهند حساب و کتاب بهشت را برایشان از نو بسازم… آخر منم مهندسم آن هم مهندس مالی… می گویند اگر کتابت را خوب بنویسی، زود دکتر می شوی… دکتری که می خواهد حال شهر بهشت را خوب کند…
نمی دانم اجازه می دهند، نمی دهند … که اگر بدهند…
اصلاً چرا از آنها بخواهم؟… از خدایمان می خواهم که اگر و فقط اگر قرص و دوای خوب شدن حال شهرمان را برایم نسخه می کند، تو را همراهم کند همشهری تا باهم به بهشت وارد شویم…

ارادتمند – حامد قهرمانیان

عدالت با تو برقرار می شود همشهری…